سیده یاسمن زهرا عزیز دل مامان و بابا و داداشسیده یاسمن زهرا عزیز دل مامان و بابا و داداش، تا این لحظه: 11 سال و 28 روز سن داره

دخـــتر باباش ، عـــزیز داداش

واکسن دو ماهگی

وای وای نگو که یادم میاد دوباره ناراحت میشم و گریه ام میگیره  البته واکسنت با چند روز تاخیر زدیم چون خانه بهداشتی که می برمت واکسن فلج اطفال نداشتن، وقتی که واکسنتو زدیم خیلی گریه نکردی ولی بعدش این واکسنه پای چپت خیلی اذیتت کرد قهر کرده بودی و شیر نمی خوردی منم غصه می خوردم ، عزیزم نمیشد که واکسن نزنی خوب ، برا سلامتی خودته الهی قربونت برم   مامان جون به زور آرومت کرد و ظهر که خوابیدی توی خواب وقتی که هوشیار نبودی شیرت دادم . اما وقتی بیدار شدی هنوز به اعتصاب غذا ادامه دادی به خصوص از سمت راست شیر نمی خوردی شاید به پات فشار میومد شاید فکر میکردی تنبیه شدی ولی اینطور نبود عزیز دلم، دختر گلم     ...
18 تير 1392

روزهای اول

روزهای اولی که اومدیم خونه خودمون بابا و داداش رو رد می کردیم برن سرکار و مدرسه ، باهم می خوابیدیم تا ساعت 11 یا 12 از اونجائیکه داداشی بعد از ندرسه می رفت خونه باباجونش خیال منم راحت بود. تازه پا می شدم فکر نهار برا بابایی اونروزا حسابی خوابیدما ، خرگوش خوابالوی مامانی   ...
18 تير 1392

روزنوشت 1

در حال حاضر داداش مصطفی رفته کلاس فوتبال ، تو هم بیدار شدی و شیرتو خوردی و شارژ شارژی دلت می  خواد پیشت بشینم و باهات حرف بزنم، کلی ذوق می کنی و برام می خندی، الهی قربون خندت برم عــــــــــزیـــــــــــــــز دلم ...
18 تير 1392

دختر گلم

عزیز دلم ،دختر گلم ،  وقتی فهمیدم که تو دلم داری رشد می کنی خیلی خوشحال شدم   و وقتی از خانم دکتر شنیدم که اون موجود کوچولو و ناز نازی تو هستی انگار خدا همه دنیا رو بهم داد و یکی از قشنگترین روزهای عمرم شد ، البته توی این احساس بابایی و داداشی هم شریک بودن  قربونت برم عزیز دلم، دختر گلم                   ...
18 تير 1392